دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

چه می آمد بر سر عالم، اگر تو این قدر مهربان نبودی!
وای بر ما! وای بر هر صبح و هر شام ما، اگر تو این چنین بزرگ و بی توقع، ملتمسِ آرامش ما نبودی!
به راستی زمین، چند ثانیه می توانست ما را تحمل کند، اگر صبر و شکوه تو، این اندازه عظیم و دلت با ما این قدر رئوف و بخشنده نبود؟!

۲۶ شهریور ۹۰ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
آه ... انتظار... منشأ تمام اشک‌ها و بغض‌ها... آه ای انتظار بزرگ! پس از تو انتظار هر که را بکشیم، دلیلش انتظار توست. همه وعده‌ها پس از «موعود» خلق شدند.

آه ای موعود! انتظارها همه ذره‌ای از درد دوری تو را می‌آموزند. وعده‌های خدا همه مقدمه تواند که بزرگ‌ترین وعده هستى. آه ای وعده دور و دراز! ای قول و قرار از قدیم! ای پیمان طولانی شده! ای عهدِ از صبر و طاقت فراتر! خدا تو را تأکید کرده... تو را ضمانت کرده. تو را همواره خاطر نشان ساخته ... باید به پای تو صبر کرد...

۲۲ شهریور ۹۰ ، ۱۱:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
آن هنگام که بر فراز گستره سجاده،سربر خاک می‌کشم و قبله را صدا می‌زنم، انتظار، آن کلمات مقدسِ همیشه را بر زبانم جاری می‌کند و به یادم می‌آورد که در تمام قنوت‌ها، یک دعای غمناک را تکرار کنم: اللهمّ عجّل ...
انتظار، نان سفره من است. انتظار، رخت شادی و سوگ من است. انتظار، سایه سر من است. انتظار، رنگ در و دیوار خانه من است. انتظار، نام دیگر من است.

۲۰ شهریور ۹۰ ، ۰۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
آه ای انتظار، ای درد بی‌درمان روزگار! با من مهربان باش... با من که در هیچ لحظه زندگی بی‌تو نبوده‌ام و اندوه تو را شانه خالی نکرده‌ام؛ با من که گلایه‌ای از بی‌نهایتِ تو ندارم. با من سخن بگو و روزهای خوبِ نیامده را بر من تأکید کن. بغضم را بشکن... آغوشت را بگشا... اشک‌هایم را پاک کن... و شانه‌های متلاطم و گریه بر دوشم را تسلا باش.
آه ای انتظار! دستی بر سرِ چشم به راهی‌ام بکش تا صبور بمانم. آه ای انتظار! چه سخت است دچار تو بودن...

۱۵ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
سلام... اینجا زمین است و انسان تنهاست. انسان گریه می‌کند... . زخم می‌خورد... و هیچ درمانی برای ظلم سراغ ندارد. اینجا زمین است و همه هستند جز یک نفر که جایش در تمام عکس‌های یادگاری خالی ا‌ست. ما همه خوبیم... هنوز نفس می‌کشیم و هنوز انتظار با ماست. ملالی نیست جز دوری شما. که دوری شما همه ملال‌هاست... . که همه ملال‌ها همان دوری شما هستند. اما به صورتی دیگر بدل شده. ملالی نیست جز دوری شما. اما این، ملالِ کمی نیست. اینکه انتظار تمام هستی‌مان را پر کند و هیچ‌کس به میهمانی این همه اشک و نذر و تسبیح نیاید... .
۱۲ شهریور ۹۰ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اینجا زمین است. صدای ما آیا به اوج آسمان آنجا که تو هستى، می‌رسد؟ آیا آن‌قدر دور نیستیم که هیچ ناله و استغاثه‌ای به بارگاه تو راه نیابد؟ ما دور مانده‌ایم. ما به تبعید زمین، به زندان خاک، سال‌هاست تن داده‌ایم و منجی را در خواب‌های خویش تنها دیده‌ایم، مثل خیالی دور از دست که هرگز امید دیدنش را در خود سراغ نداریم.
۱۰ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟.


«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟»
«عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

۰۹ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
قبیله‌ای که می‌گرید, شمشیرش را گم کرده و قهرمانش را سوار بر اسب سپید... قبیله‌ای که شبانگاه بر گندم‌زارها و رودخانه‌های خویش خون می‌بارد، برکت روزگاران خود را از نفس‌های بهارانی می‌داند که پیدایش نیست, که گویا سر باز آمدن ندارد... آه ای قبله قبیله! نگاه کن که سقف آسمان این حوالی ترک برداشته و هر لحظه‌ای تکه‌ای از خود را بر سرمان آوار می‌کند. ببین که زمین گسل‌های خویش را همه‌جا گسترده و ویرانی را هر لحظه بر ما مژده می‌دهد. نگاه کن که مزرعه‌ها را آفت به یغما برده و داس‌های خستگی هیچ جز حسرت و انتظار و نومیدی درو نمی‌کنند.
۰۵ شهریور ۹۰ ، ۲۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
هر شب شماره ستاره‌های آسمان افزون می‌شود؛ چراکه اشک‌های معصوم تو هر شب از چشمانت فرو می‌چکند و به آسمان می‌روند که تو هر شب، در انتهای هر روز رفته زمین, بر گناه بی‌شمار خاکیان گریه می‌کنی و هیچ‌کس نمی‌داند که هر سپیده، سرخی آفتاب مشرق،‌سرخی چشمان به خون نشسته توست. چشمان خواب ندیده‌ای که نگران حال روزگارند و تکیده و غمگین برای انسان دعا می‌کنند. سحر آمده! برخیز!.... ستاره‌ها را از گونه‌های خیست پاک کن. سجاده غمناکت را ببند و بگذار قدری بیارامد. چشم‌های خسته‌ات را،‌چشم‌های شب تا سحر گریسته‌ات را به شرق بدوز. بگذار از امواج مقدس نگاه تو خورشید جان بگیرد و طلوع کند. سیاهی عبایت را از روی سر شب بردار؛ بگذار هوا روشن شود.
۰۴ شهریور ۹۰ ، ۲۳:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
کدام فاجعه تو را از ما پنهان کرده است؟
درخت و
سنگ و
پرنده گواهند 
در انتظارت
اندوهی به ژرفای تیره‌ترین شب قطبی داشته‌ایم.

۰۳ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر