ستاره ی سهیل
دوباره دلم ستاره می شمارد, ماه را می نگرد, گلهای باغچه را می بوید و می پرسد: « چرا دردهایم را درمانی, چشمهایم را بارانی و قلب شکسته ام را مهربانی نیست ؟
مگر نه این که آمدنت گلهای یاس و اطلسی را برای ما به ارمغان می آورد؟
مگر نه این که نگاه نازنینت ناب ترین لحظه ها را نصیب دل شکسته ی ما می کند؟
مگر نه این که دست شفابخشت تمام گریه ها را می خنداند؟
پس چرا نمی آیی؟
چرا عمریست ما را در حسرت یک لحظه دیدار جمال دلربایت گذارده ای؟
اصلاً ای که خودت گفتی روزی خواهی آمد و آن روز تمام قناری ها آواز می خوانند، تمام غنچه ها می شکفند و تمام چشم ها از شوق بارانی می شوند!
پس چرا نگفتی نخوانده طالبت می شوم، ندیده عاشقت می شوم و نیامده دلتنگ نبودنت؟ »
ای آقای ندیده ام!
تو تمام اشتیاق کُمیل من، تمام گریه های ندبه ی من و تمام دلتنگیه ای سَمات من هستی.
پس بیش از این ما را چشم انتظار و بی قرار مخواه و با آمدنت نور صفا و صداقت و صمیمیت بر دلهای تاریک عالمیان بتابان.
امشب به جنون کشیده میلم برگرد
ای جاری ندبه در کمیلم برگرد
بی تو شب تاریک مرا نوری نیست
برگرد ستاره ی سهیلم برگرد
خونه ی جدید مبارک ..
ایشالا بیشتر بنویسی و ما هم بیشتر فیض ببریم ..
موفق و سلامت باشی ...