من هم آمدم!
من هم آمدم!
می دانم دیر است؛ اما آمدم...
آمدم تا بگویم شکوه هایم را، عشق ها و ناله هایم را
هر چند هنوز از گرد راه نیامده خسته ام! خسته این مردمان، این بی محبتی ها، این عصر نیرنگ، این قرن بی مهری، این عصر یخ و دود و آهن! که درو شده اند آن پرچین های صفا و مهربانی و محبت آدمیان. همه با هم غریبه شده ایم و همگی به تکرار زندگی، گرفتار و سرگردان. نه ساقی ای که ما را می طهور دهد از برای معبود و نه مستی که منتظر دیدار مقصود باشد.
ای رفیقان! پس نازک خیالی ها چه شد؟ چشم انتظاری ها چه شد؟ چرا گرفتاریم به این دغدغه های کاذب؟ چرا دل خوشیم به سراب دنیای فانی؟ می دانم که شما هم می دانید باید از نو شروع کنیم و چشم ها را بشوییم برای درکِ درک کردنی ها. با این دل تنگ می گویم: اقیانوس را نتوان در پیاله ای ریخت. یاران! ما باید در پی انفجار نور باشیم و با سخاوت به یکدیگر، آفتاب را هدیه کنیم.
سلام
بعد از 60 روز دوری از خانواده ،شهر ، مردم، دلبستگی هایم
بعد از 60 روز دوری از دروغ ، غیبت ،ریا ،نگاه به نامحرم
بعد از 60 روز دعا ،نماز ،همنشینی با شهید گمنام ،تامل در خود
بعد از 60 روز دوره مقدس رزم مقدماتی سربازی از پادگان امام رضا(علیه السلام) شهر کازرون آمدم
موفق باشی
یاعلی