دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

سلام بر تو... بر عشق نادیده! تو کیستی که این‌گونه به قداست, خیالت را با خویش زمزمه می‌کنم؟ کجای روزگار نام بلندبالایت را آموختم و ندیده دچارت شدم؟ چه کسی به من نشانت داد؟ چه کسی انتظارت را به من یاد داد؟
۳۱ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
چقدر چشم‌منتظر پیر شدند و از خاک کوچیدند. چقدر کودکان که به دنیا آمدند و در این هوای غربت و چشم به راهی بزرگ شدند. چقدر دل‌ها که تولد یافتند و عشق و انتظار آموختند و به پیری رسیدند و هنوز هیهات... هر کودکی که پا به روزگار می‌نهد, از زبان همه حدیث انتظار می‌شنود... .
۳۱ مرداد ۹۰ ، ۱۲:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگر تو تنها جمعه‌ها انتظار آمدنش را ندبه می‌خوانى،‌او صبح و شام،‌در قنوت و سجده دعای بازگشت تو را ندبه می‌کند!
۳۰ مرداد ۹۰ ، ۰۵:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
پدر تو رفتی و ندیدی بعد از رفتنت:
موریانه غربت با چهارچوبه دلمان چه میکند.
تو رفتی و ندیدی که تنهایی چگونه جانمان را میکاود و چنگ بر جگرمان میزند.
تو رفتی و ندیدی که سوز بی کسی در این برهوت غربت چه بر سر این نهال نازک وجود،می اورد.
تو رفتی و ندیدی که داغ با دل شقایق چه میکند.
تو رفتی و این زبانه هایِ اشکِ ما به تو می گوید که درد هجران ،گاهی این گونه تجلی میکند.
تو رفتی و نگفتی ما که هستیم که در غم فراغت اینچنین قلم می زنیم
ما همان فرزندان مظلوم ابادانیم ،شلمچه زادگان سوسنگرد نژادیم،ما از تبار خونین شهریم،ما از نژاد هویزه ایم و نسبمان به واسطه چند پل به اروند میرسد.
ما زخم بسیار خورده ایم و داغ بسیار دیده ایم.

۲۹ مرداد ۹۰ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
پدر !تو رفتی و ندیدی چروک بر چهره خورشید نشست و اشک در چشمان خسته نرگس.
تو رفتی و ندیدی رنگ از رخ بنفشه ها پرید و خون از جگر لاله ها سرازیر شد.
تو رفتی و ندیدی تسبیح فرشتگان رنگ غم گرفت و زمزمه آبی آسمان به خاکستری گرائید.
تو رفتی و ندیدی ترنم عارفانه باران به تاملی غمگنانه نشست.
تو رفتی و ندیدی درختان چه سبز گریستند و ماهیان چه غمگنانه سر بردامان دریا فرو بردند.
تو رفتی و ندیدی اشک چه رسوب سپیدی بر مژگان چمن گذاشت.
تو رفتی و ندیدی نخلها چه زود عصای پیری بر سر دست گرفتند و پیچکِ درد چه محکم بر ساقه وجود پیچید.
تو رفتی و ندیدی گیسوان بلند تاریخ چه شبانه به سپیدی نشست.
تو رفتی و ندیدی بغض در گلوی کوهها ترکید و دل سخت صخره ها لرزید.
تو رفتی و ندیدی آسمانیان بر ما زمینیان چه خرده ها نگرفتند و چه ملامت ها که نکردند.

۲۹ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو رفتی و نگفتی که ما این همه تنهایی را به کجا ببریم!

تو رفتی و نگفتی که ما با این دلهای شکستنی چه کنیم!

تو رفتی و نگفتی که ما شبها سر بر بالین دام غربت بگذاریم.

تو رفتی و نگفتی که بنفشه ها این دل کبودشان را که بر سر دست گرفته اند بر دامان کدام عاطفه ای بنشانند.

تو رفتی و نگفتی نرگسها قدح چشمهای خود را از چشمان کدام غمزه زار پر کنند .

تو رفتی و نگفتی که فلق از این پس چشم بر مناجات که بگشاید.

تو رفتی و نگفتیکه ماه از این پس شبها سر بر استان کدام سجاده بساید.

تو رفتی و نگفتی که درختها در قنوت شاخه هایشان چه بگویند.

تو رفتی و نگفتی که مهتاب شبها برای که سجاده نور بگشاید و دامن استجابت برای که بگستراند.

تو رفتی و نگفتی حیات زمین با اب وضوی که استمرار بیابد.

تو رفتی و نگفتی که معبر فرشتگان ،راه نورانی میان زمین و اسمان کجاست.

تو رفتی و نگفتی که سروها از این پس برای چه ایستاده بمانند و بیدها در مقابل که خضوع کنند.

تو رفتی و نگفتی که سرچشمه کرشمه کجاست .

تو رفتی و نگفتی که یاس سپید از ساقه کدام مناجات طلوع کند.

تو رفتی و نگفتیکه خون در کوچه پس کوچۀ رگها با کدام انگیزه راه بسپرد.

تو رفتی و نگفتی که عشق چه کند ،محبت به کدام ضریح بیاویزد،استقامت در محضر که تلمذ کند،شهامت در کدام نیمکت بنشیند،بلوغ در کجا نفس بکشد و عروج از کدام سکو به پرواز دراید.

تو رفتی و نگفتی که ما این همه تنهایی را به کجا ببریم.

آری تو رفتی لالایی الاله ها از مضمون غربت اکنده شد.

تو که رفتی غنچه های دعا از عطر اجابت تهی گشت.

ای کاش خدا برای تو تجویز جان میکرد تا ما یتیمان تاریخ با کاسه ایی لبریز از بیعت به دیدار تو میامدیم.

ای کاش حضرت ملکوت الموت یک لحظه از عمر تو را با تمامی عمر ما عوض میکرد.

ای کاش...

 

۲۹ مرداد ۹۰ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
بیایید ای اهل بیت عشق!
این قلم میخواهد دو رکعت نماز مصیبت بخواند.
این قلم داغ بسیار دیده است و زخم بسیار خورده است ومصیبت بسیار کشیده است.
اما...اما اکنون گرد یتیمی بر سرش نشسته است,داغ پدر دیده است.
تا وقتی پدر بود ،این قلم هر گاه رعشه ای بر اندامش می افتاد ،هر جا سستی میگرفت،هر وقت دلش تنگ میشد یا می شکست،هر زمان جگرش ملتهب میشد یا میگداخت و حتی گاهی که فرقش شکاف بر میداشت ،عرض حال به پیشگاه پدر میبرد و بار طاقت سوز مصیبت را پیش او بر زمین می گذاشت و...
پدر گاهی به دست استحالتی ،گاهی به لبخند محبتی ،گاهی به فریاد خشونتی وگاهی به نگاه عطوفتی همۀ خستگی را از تن قلم در میبرد ودر حال از شکستگیهای گذشته قلمی تازه میساخت و روانه میدان آینده میکرد.
اما اکنون چه کند این قلم شکسته و چه بگوید این زبان بسته؟!
آری یتیمی ما یتیمی مکرر است،یتیمی هزار باره است.
پدر !این داغ تنها داغ ما نیست،داغ قبیله انسانیت است،داغی است که هیچ گاه از سینه انتظار پاک نمیشود.
پدر !حتی در و دیوار این دیار ،جای خالی تو را تاب نمی اورند.
گلدسته های مسجد کوفه حیران مانده اند که از این پس به امامت که اقتدا کنند.
بغض در مناره هاپیچیده است و منبر و محراب در غمی جانکاه فرو رفته است.
نخلستانها که چون پیراهنی تو را در خویش گرفته بودند و هر سحر گاه بوی تو بر بال نسیم،در زوایای مشامشان می پیچید،اینک مبهوت و غمزده ایستاده اند و جای خالی تو را در خویش مویه میکنند .
کوههای مدینه که با حضور تو به استواری خویش میبالیدند ،اینک خسته و فسرده و غمگین ،سر به دامن کشیده اند و دست بر شانه هم گذاشته اند ،تا نیفتند و فرو نریزند.
کوچه پس کوچه های کوفه که نیمه شب قدمهای تو در گوش دلشان طنین می افکندو عطر مناجات تو در در جانشان میپیچید ،اینک چه غریبانه در خویش شکسته اند .
ای پدر !نسیم مصیبت اگر چه از حرکت و ضربت ان شمشیر شوم و نامیمون وزیدن گرفته است اما به طرفةالعینی جهان را در نوردیده است.
پدر تو رفتی و نگفته بسیار مانده است.
  
۲۹ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آه ای پروردگار! بیش از این طاقت بده به این دل‌های صبور! گویا هنوز شام سیاه سر کوچیدن ندارد! شکیباتر کن دل‌های به تاریکی خو ناکرده را! تا دمیدن سپیده... تا صبح صادق... تا صبح فتح... «اللهم انی اسئلک صبراً‌جمیلاً‌و فرجا قریباً» [دعای ابوحمزه ثمالى]
۲۸ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
او،‌چهار فصل، منتظر بازگشت ماست. اما معلوم نیست ما منتظر آمدن کدام فصل پنجمیم که در آن بیدار شویم از این خواب سرد زمستانى؟
۲۸ مرداد ۹۰ ، ۰۴:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
موعود می‌رسد، بی‌شک!

او وعده خداست!

اما...

آیا تو می‌رسى

هر روز سربلند

به وعده‌ای که می‌دهی او را

در عهد صبحگاه؟

۲۷ مرداد ۹۰ ، ۰۴:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر