تو رفتی و نگفتی که ما این همه تنهایی را به کجا ببریم!
تو رفتی و نگفتی که ما با این دلهای شکستنی چه کنیم!
تو رفتی و نگفتی که ما شبها سر بر بالین دام غربت بگذاریم.
تو رفتی و نگفتی که بنفشه ها این دل کبودشان را که بر سر دست گرفته اند بر دامان کدام عاطفه ای بنشانند.
تو رفتی و نگفتی نرگسها قدح چشمهای خود را از چشمان کدام غمزه زار پر کنند .
تو رفتی و نگفتی که فلق از این پس چشم بر مناجات که بگشاید.
تو رفتی و نگفتیکه ماه از این پس شبها سر بر استان کدام سجاده بساید.
تو رفتی و نگفتی که درختها در قنوت شاخه هایشان چه بگویند.
تو رفتی و نگفتی که مهتاب شبها برای که سجاده نور بگشاید و دامن استجابت برای که بگستراند.
تو رفتی و نگفتی حیات زمین با اب وضوی که استمرار بیابد.
تو رفتی و نگفتی که معبر فرشتگان ،راه نورانی میان زمین و اسمان کجاست.
تو رفتی و نگفتی که سروها از این پس برای چه ایستاده بمانند و بیدها در مقابل که خضوع کنند.
تو رفتی و نگفتی که سرچشمه کرشمه کجاست .
تو رفتی و نگفتی که یاس سپید از ساقه کدام مناجات طلوع کند.
تو رفتی و نگفتیکه خون در کوچه پس کوچۀ رگها با کدام انگیزه راه بسپرد.
تو رفتی و نگفتی که عشق چه کند ،محبت به کدام ضریح بیاویزد،استقامت در محضر که تلمذ کند،شهامت در کدام نیمکت بنشیند،بلوغ در کجا نفس بکشد و عروج از کدام سکو به پرواز دراید.
تو رفتی و نگفتی که ما این همه تنهایی را به کجا ببریم.
آری تو رفتی لالایی الاله ها از مضمون غربت اکنده شد.
تو که رفتی غنچه های دعا از عطر اجابت تهی گشت.
ای کاش خدا برای تو تجویز جان میکرد تا ما یتیمان تاریخ با کاسه ایی لبریز از بیعت به دیدار تو میامدیم.
ای کاش حضرت ملکوت الموت یک لحظه از عمر تو را با تمامی عمر ما عوض میکرد.
ای کاش...