دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است


سلام دادیم؛
تنها برای این که سلامی داده باشیم.
غبار عادت نشسته بر روی این سلام‌ها
و برای غبارزدایی، همتی نیست در وجودمان و تا اندوختن همت باید صبور بود.
باید بر میزان همت‌مان بیفزاییم و پیش از آن که آستین همت را مردانه بالا بزنیم،
باید به معرفت دست یابیم.
معرفتی که همه جا و همه وقت، راه گشاست و ما را از گمراهی دور می‌دارد.
اگر در پس سلام‌های‌مان، معرفت بود، می‌شنیدیم پاسخ تک‌تک سلام‌های‌مان را .
سلام!
سلام بر تو که نگران مایی و این نگرانی، تو را می‌آزارد. 
سلام بر تو که ایستاده‌ای بر سر راه حقیقت و نشان می‌دهی قله‌های کمال را.
سلام بر تو،
تویی که نمی‌خواهی توشه‌های‌مان خالی باشد
و نگاه‌مان، حسرت بار،
و دست‌های‌مان لرزان باشد
و اندیشه‌های‌مان منحرف،
تویی که راه را برای اهریمن¬های خرد و کلان سد کرده‌ای،
تا چنگ نزنند به جان بیداران و آگاهان.
و باز هم سلام!







۲۵ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
یاور افلاکی من!
انگار هنجرة هنجارهای اسلام را غبار حرص و غفلت مسلمان آزار می‌دهد و من هنوز هم متحیّرم که خدا چقدر صبور است!
شاهد دادگاه عدل!
بگذار تا اعتراف کنم که اگر به اندازة جرعه‌ای عاشقت بودیم می‌آمدی. نیستیم که نمی‌آیی...
حکومت عشق در مملکتی علَم می‌شود که مردمش عاشق باشند؛ آری ما فقط عاشقی را «شعار» داده‌ایم و بس.

 مهربانا! مگذار تسبیح نگاهمان از فرط جدایی دانه دانه شود...

اللّهمّ بلّغ مولانا الإمام الهادی المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
۲۳ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 چند سالی است که درخت ها کمی زودتر از معمول شکوفه می زنند و به قولی بهار زودتر فرا می رسد شکوفه های انسانی که در جنوب کشور و در کربلای ایران رشد می کنند هم سال به سال بیشتر می شوند و همراه با شهدا به زیارت قتلگاه آنان می روند.

ازخود می پرسم آیا می توانم سرقلم ذهنم را طوری بتراشم که مصورکننده روح بزرگ ایمان درپیکره اندیشه مقاومت شود؟

هنوز دفتر اندیشه ام باز است...

ساعت از نیمه شب گذشته است. کوله بار سفر می بندم. با نگاهی به کوله ام از وجود دفتر و قلم اطمینان خاطر پیدا می کنم. سفرهای زیادی رفته ام اما این سفر با دیگر سفرهایم فرق دارد. برای آغاز هر سفری پایم را به استواری درگام برداشتن و فکرم را به پویا و منسجم عمل کردن و قلمم را به نگارش صحیح وقایع فرامی خوانم. امشب حال وهوای دلم طور دیگری است... گفتم: دل! آری فهمیدم! دراین سفردل است که دست به کار شده وقصد دارد هر آنچه چشم سر می بیند و گوش می شنود از محک ایمان گذرانده و با قلمی که برجان می نشیند بازنویسی کند.

اینجا منطقه جنگی است . همه جا گرد و غبار و خاک و خون است که روایت گر ایستادگی و مقاومت و سر خم نکردن در مقابل دشمن است .

این جا باید گوش جسم ببندی و گوش جان بگشایی تا از نزدیک صدای رزمندگان را بشنوی .

.صدای ما را از شلمچه میشنوید..اینجا نبرد نیزه و شمشیر نیست. اینجا ستیز تن و تانک است! قصه ی شبهای یلدای اینجا ، حکایت سرها و نیزه هاست. روایت سرها و موشک هاست .اینجا سر حسین ها را با خنجر نمی برند . اینجا هر سری را موشکی حواله می کنند . اینجا اسب ها بر بدن زخم زخم و صدچاک شهدا نمی دوند. اینجا بر بدن ر شهیدی ردی از تانک هاست .اینجا شلمچه است ، صدای ما را از جوار شهــــــــــدا می شنوید... ! 

از شهدای شلمچه چه بگویم که دل مادرانشان خون است .از ناجوانمردی صدام و مدافعان حقوق بشر که نمیتوانم چیزی بگویم که پر واضح است .400شهید که پایشان را با سیم تلفن بستند و زنده به گور کردنشان .با تانک از روی آنها رد شدند و تنها جسم له شده ماند .از شهدای تفحص نگذریم که جز تکه ای استخوان نامشان را زنده نگه نداشت و از همه سخت تر این که 449 شهید فقط 8 قبر را پر کردند.ما بقی استخوان ها کجاست؟در دل خاک شلمچه...پس کفشهایت را بکن زیرا که به مکان مقدسی وارد شده ای.


 

یادم رفت برایت گرمای شدید فکه را سوغات بیاورم.تا بدانی عشق نوگلان پر پر شده از گرما سوزان تر بود تا بدانی ما مدیون انهاییم نه انها مایه ننگ ما..پاهایت تا مچ در رمل ها فرو میرود این اول بهار است ..تو تابستانش را تصور کن...


ستاره های هویزه را بشمار خیلی زیادند اما اینها گمنام نیستند برگرد به زمین و ستاره های اینجا را بشمار و هزاران تا به ان اضافه کن چون ما بقی انها قایم شده اند و یواشکی دعاهای مارا گوش می دهند تا با عشق بازی با خدا حاجت مارا بگیرند.وقتی به هویزه رفتی سعی کن رسم زندگی را از علم الهدی یاد بگیری ...


عجب طلایی است این طلائیه.هنوز تا فرسنگ ها تفحص انجام نشده.خدا میداند چند صد شهید دیگر گمنام هستند .از غروب زیبا و دلنشینش چه بگویم که فقط چشم میتواند ان را درک کند.



لطفا بدون ذکر منبع از تصاویر استفاده نگردد.

۲۰ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
آسمان ترک بر می‌دارد وقتی نامت میان کوچه پس کوچه‌های مدینه جاری می‌شود.
واژه‌ها غروب می‌کنند و انعکاس یادت در میان در و دیوار نیلی می‌شود.
درد زبانه می‌کشد
و تاریخ گواهی می‌دهد که تو بودی و یک هجمه بی‌‌غیرتی
جوان بانوی علی، پهلو شکسته شدی که دست به دیوار گرفته‌ای؟!
میخ در هم بی‌وفایی می‌کند، شبیه روزگار شده، داغ و سوزان.
هنوز آتش دامنه دارد، هنوز درد ... دستان علی بسته شد،
لحظه‌ها به سیلی نشست و چادرت ...
آه ، می‌روی اما یک بغل دلواپسی میان چشمانت موج می‌زند،
اکنون که سلام علی بی‌جواب مانده، با علی وداع مکن فاطمه جان!
آرامش علی! یادگار لحظه‌های دلدادگی زمین! رفتنت خانه خرابم می‌کند، مرو
می‌روی و رفتنت سرنوشت زمین و زمان را در التهاب بی‌مادری رها می‌کند و مرثیه جانکاه ثانیه‌ها قلب موعودمان را می‌لرزاند.
تا هنگامه فرج، تا طلوع بی‌تاب‌ترین آدینه هستی، تا آمدن حجت منتظر که بیاید ...
بیاید و انتقام این فاطمیه‌های بی‌سر و سامان را بگیرد؛
ابهام سال‌های بی‌نشانی تربتت را بستاند
و التیام این کهنه زخم به استخوان رسیدة زمین باشد.
۱۷ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یامن فدااسماعیل من الذبح بذبح العظیم!

 ای آنکه ذبح عظیمی رافدای اسماعیل کردی


اوذبیح ماست درعذرهای بدتر از گناهمان دردست درازیهامان در تفاخر هایمان ! الهی آن کن که اورا ازمستودع صندوقچه هامان باشد ونام او تنها درسقاخانه اشکمان وتنها برابر شمع اززبانمان درآید !
الهی بگذار این راهم بگویم : اگر خار راه اویم ، ازپیش پایش برکنم واگر مایه ناشادی اوشدم نابودم ساز ! الهی ازسفاهت من مراقبتش کن واصرارم رادراسرافم برنفس ، برسرخودم بکوب نه اینکه رقیب وعتید باارائه کتابم به اوروی خجالتش راببینید !
۱۶ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تورا به خدا اینقدر گریه نکن اینقدر مگذار مرا ! درست است که من به گردپای صحابی سرت نمی رسم اما می توانی قدری ازغمهایت رابامن تقسیم کنی من حاضرم ظرف حزن تو باشم حاضرم برایت غمگساری کنم حاضرم توشه بار سخت روزیت رابدوش ببرم ! لعنت براین زمانه که تورا به استضعاف کشیده است کاش زمان می ایستاد وجور ایام ، سویت شتاب نمی گرفت ! کاش سوزت زبانه نمی کشید ! بگو چه می خواهی ؟ کدام تسلی آرامت می کند ؟ خوب برای من حرف بزن ! به من هم بگو ! اگر هیچ از دستم برنمی آید دست کم می توانم تورا ازفروخوردن سوگ وشیونت باز دارم برای من هم شکایت کن ! مراهم مخاطب خودقراربده ! چیزی بگو ! توقیعی به قاصدک بسپار ...

بعدا لقوم ظلموک بعدا لقوم طردوک 1

قومی که به تو ستم کردند وقومی که توراراندند دور باشند ازرحمت حق

۱۳ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
....تو می آیی،این تنها افسانه ای است که به حقیقت می پیوندد.این تنها قصه ای است که می شود باورش کرد وتنها امیدی است که در هستی،نومیدوار به جا مانده است . تو می آیی؛ شب یا روز فرقی نمی کند که به گاه آمدنت،خورشید و ماه،هر دو در آسمان،به تماشای «تو» ناگهان می ایستند نمی دانم کجای فصل ها،نمی دانم چه وقت ساعت ها...،اما می دانم زمان رسیدنت،هنگامه طلوع بی غروب است. من حتی رنگ پیراهنت را در آن لحظه مسرور دیدار حدس زده ام.حتی تلالو چشمان مقدست را تصور کرده ام.... تو می آیی و خواب خوش دسته جمعی زمین تعبیر می شود .
۱۰ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر