دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

سفرنامه جنوب ایران

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۱، ۱۲:۲۹ ق.ظ

 چند سالی است که درخت ها کمی زودتر از معمول شکوفه می زنند و به قولی بهار زودتر فرا می رسد شکوفه های انسانی که در جنوب کشور و در کربلای ایران رشد می کنند هم سال به سال بیشتر می شوند و همراه با شهدا به زیارت قتلگاه آنان می روند.

ازخود می پرسم آیا می توانم سرقلم ذهنم را طوری بتراشم که مصورکننده روح بزرگ ایمان درپیکره اندیشه مقاومت شود؟

هنوز دفتر اندیشه ام باز است...

ساعت از نیمه شب گذشته است. کوله بار سفر می بندم. با نگاهی به کوله ام از وجود دفتر و قلم اطمینان خاطر پیدا می کنم. سفرهای زیادی رفته ام اما این سفر با دیگر سفرهایم فرق دارد. برای آغاز هر سفری پایم را به استواری درگام برداشتن و فکرم را به پویا و منسجم عمل کردن و قلمم را به نگارش صحیح وقایع فرامی خوانم. امشب حال وهوای دلم طور دیگری است... گفتم: دل! آری فهمیدم! دراین سفردل است که دست به کار شده وقصد دارد هر آنچه چشم سر می بیند و گوش می شنود از محک ایمان گذرانده و با قلمی که برجان می نشیند بازنویسی کند.

اینجا منطقه جنگی است . همه جا گرد و غبار و خاک و خون است که روایت گر ایستادگی و مقاومت و سر خم نکردن در مقابل دشمن است .

این جا باید گوش جسم ببندی و گوش جان بگشایی تا از نزدیک صدای رزمندگان را بشنوی .

.صدای ما را از شلمچه میشنوید..اینجا نبرد نیزه و شمشیر نیست. اینجا ستیز تن و تانک است! قصه ی شبهای یلدای اینجا ، حکایت سرها و نیزه هاست. روایت سرها و موشک هاست .اینجا سر حسین ها را با خنجر نمی برند . اینجا هر سری را موشکی حواله می کنند . اینجا اسب ها بر بدن زخم زخم و صدچاک شهدا نمی دوند. اینجا بر بدن ر شهیدی ردی از تانک هاست .اینجا شلمچه است ، صدای ما را از جوار شهــــــــــدا می شنوید... ! 

از شهدای شلمچه چه بگویم که دل مادرانشان خون است .از ناجوانمردی صدام و مدافعان حقوق بشر که نمیتوانم چیزی بگویم که پر واضح است .400شهید که پایشان را با سیم تلفن بستند و زنده به گور کردنشان .با تانک از روی آنها رد شدند و تنها جسم له شده ماند .از شهدای تفحص نگذریم که جز تکه ای استخوان نامشان را زنده نگه نداشت و از همه سخت تر این که 449 شهید فقط 8 قبر را پر کردند.ما بقی استخوان ها کجاست؟در دل خاک شلمچه...پس کفشهایت را بکن زیرا که به مکان مقدسی وارد شده ای.


 

یادم رفت برایت گرمای شدید فکه را سوغات بیاورم.تا بدانی عشق نوگلان پر پر شده از گرما سوزان تر بود تا بدانی ما مدیون انهاییم نه انها مایه ننگ ما..پاهایت تا مچ در رمل ها فرو میرود این اول بهار است ..تو تابستانش را تصور کن...


ستاره های هویزه را بشمار خیلی زیادند اما اینها گمنام نیستند برگرد به زمین و ستاره های اینجا را بشمار و هزاران تا به ان اضافه کن چون ما بقی انها قایم شده اند و یواشکی دعاهای مارا گوش می دهند تا با عشق بازی با خدا حاجت مارا بگیرند.وقتی به هویزه رفتی سعی کن رسم زندگی را از علم الهدی یاد بگیری ...


عجب طلایی است این طلائیه.هنوز تا فرسنگ ها تفحص انجام نشده.خدا میداند چند صد شهید دیگر گمنام هستند .از غروب زیبا و دلنشینش چه بگویم که فقط چشم میتواند ان را درک کند.



لطفا بدون ذکر منبع از تصاویر استفاده نگردد.

۹۱/۰۱/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۳)

سلام.
سفر بودید؟ زیارت قبول.
متن خوبی بود هوایی شدیم باز.
راستی عکسا باز نشدااااا. فک کنم اندازه عکسا به کادر قالب نمی خوره خیلی بزرگتره. یکیش نصفه باز شد.
التماس دعا
یاعلی
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ...
بهاری و شکوفا باشی .. تا همیشه‌ی خدا ..
کس نمی داند در این بحر عمیق،

سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق

من همین دانم که در این کوی و بر،

هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیق.بازم بیا بهم سربزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی