دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است


کشتی‌های عدالت و انصاف در هیاهوی بی‌امواج صدایشان به گِل نشسته‌اند و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حق‌طلبی خویشند.
هر روز که عرش از صدای ضجه ستم‌دیدگان به لرزه درمی‌آید، زمین، چهار ستونش فرو می‌ریزد.
لرزش بر اندام آدمیان افتاده.
قدم‌هایشان سست شده، ایستاده‌اند؛ اما غبارهایی را می‌مانند در هوا.
هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست!
نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست.
خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب.
گریانند؛ ولی نمی‌دانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟!
فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطه‌ور است. همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است.
همه چشم به نجات دهنده‌ای دوخته‌اند که دست‌های رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.
سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بی‌آنکه خبری از آمدن تو آورده باشد.
سخت است هر روز به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی، بی‌آنکه به آرامشش دست‌یابی.
سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ کس را در آن سوی جاده نبینی.
سخت است پنجره را باز کنی و به دور دست‌ها خیره شوی و هیچ چیز جز چشم‌های منتظر کاج‌ها نبینی.
جاده‌های کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشم‌های خیره شده به روبه‌رو ....
پنجره‌های گشوده شده، فریادرسی را می‌خواهد که خواب ستم و بی‌عدالتی را بر آشوبد.
سواری را می‌خواهد که منتظرانش او را از پشت شیشه‌های به شوق آمده، ببینند.
جهان تو را می‌خواهد.

۲۶ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد
تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. 
تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. 
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد. 
تو می آیی و دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است. 
تو حتی بر
قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد
۱۹ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام بر تو که نانوشته، دنیای درونم را درمی‏یابی و ناگفته، الفاظ پریشان روحم را لمس می‏کنی!
سلام بر تو که عصاره صبر خداوندی در زمین؛ بر تو که خلاصه ایمان انبیا و اولیا در شکوه نامت حلول کرده است!
سلام بر تو که بیش از آنچه در واژه انتظار بگنجی، شایسته فریادی. حنجره‏های نابالغ ما را دریاب تا ظرفیت فریاد تو را دریابند: ای منتهای امیدها!
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اگر شما اینقدر مهربان نبودید چه بر سر عالم می آمد،خدا میداند.

بگذار تاریکی هر چه میخواهد بگوید از نور خورشید چیزی کم نمی شود ، همیشه هادی است حتی اگر تاریکی روی آن خاکستر قلم سیاهش را بِکُشد.

پا به پای ثانیه های لیلة الرغائب که فرشته ها کنار کعبه شریف نزول کردند دست به دامن خدا شدیم؛

خدایا نخواه که طعنه های روزگار بیش از این دلگیرمان کند،آن مهدی هدایت گر را برسان...


۰۵ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر