دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

از زمان اولین گریه‏ام تا به حال عشق تو را در من تزریق کردند; اما حال، شک، تکه تکه عشقت را از قلبم مى‏رباید. صدایت مى‏زنم، بشنو، فریاد مى‏زنم با جانم، دلم با گلویم هم آوا مى‏شود که اى منجى! اى سوار سبز پوش جلگه همیشه سبز، کاش تو مى‏ماندى!
۲۸ مهر ۹۰ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
خش خشِ برگ های پاییزیِ جانم را قدم بزن تا با گام هایت، سبز و بهاری شوم. بی گمان، زلالیِ تو در خشکسارِ زمان، جریان خواهد یافت و شرمساری را بر رخسارِ ناباوران، نقش خواهد بست و بشارت جاودانگیِ حکومت تو بر قلب ها را نوید خواهد داد.

دردِ تو را به تنهایی نمی کشم که تمام سنگریزه های زمین، منتظر گام های تواَند تا کوه شوند و پرچم تو را در اوج عشق خود برافرازند و آن وعده محتوم، چه نزدیک است؛ اگر عاشق باشی!
۱۱ مهر ۹۰ ، ۲۱:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
ای صاحب دقیقه های انتظار، نمی دانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما می گذرد؛ تا یادم می آید، چشم انتظار تو بوده ام.

مولای من! تو در قله ای و من در دامنه ـ وقتی قله ها سلام خود را با جریانِ رود به دامنه می ریزند، چشم انتظار پیامی ـ علامتی از سوی تواَم تا کوزه تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم خاست.

مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم 

 یا رب از ابر هدایت برسان بارانی 

پیش تر زانکه چو گردی ز میان برخیزم 

۰۸ مهر ۹۰ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

قاصدک ها، هر روز خبر از کشتار شقایقی می دهند؛ مگر نقاشیِ ستم، چقدر به رنگ سرخ نیاز دارد؟ می دانم، مسیر آمدن تو، همین نزدیکی هاست که فریادهای بی جواب شنیده می شوند ـ همین نزدیکی ها، وقتی عطر نرگس های سوخته فلسطین و لبنان در فضا می پیچد، در پسِ این همه ابر سیاه، رعدِ اناالمهدی تو، بارش هماره بهار بی پاییز را مژده خواهد داد.

هزار سال در این آرزو توانم بود

تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود 

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم

که روزِ آمدنت روزیِ که خواهد بود 

۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۸:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
آقای من! لاف زدن در عشق، جایی ندارد. تنها روزی که گوشه چشمی از جمال تو، بر این خاک تَرَک خورده کویری نازل شود، وسعت خواهش خود را برای تمنای دیدارت، در ذره ذره وجودم می بینی که چه بنفشه زاری به زیر پای تو خواهم شد، تا ذوالفقارت، هر چه از علف های هرز ضمیرم را اراده کند، برچیند و تنها عشقِ تو بماند و بس.

امروز، منم که غایبم و تو در لحظه لحظه های سوخته جانم، روشنی.

به موسیقی ندبه جمعه هایم گوش دار تا حرفا حرفِ نامِ خود را از من بشنوی، یا صاحب الزمان!
۰۱ مهر ۹۰ ، ۲۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر