منم که غایبم...
جمعه, ۱ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ب.ظ
آقای من! لاف زدن در عشق، جایی ندارد. تنها روزی که گوشه چشمی از جمال تو، بر این خاک تَرَک خورده کویری نازل شود، وسعت خواهش خود را برای تمنای دیدارت، در ذره ذره وجودم می بینی که چه بنفشه زاری به زیر پای تو خواهم شد، تا ذوالفقارت، هر چه از علف های هرز ضمیرم را اراده کند، برچیند و تنها عشقِ تو بماند و بس.
امروز، منم که غایبم و تو در لحظه لحظه های سوخته جانم، روشنی.
به موسیقی ندبه جمعه هایم گوش دار تا حرفا حرفِ نامِ خود را از من بشنوی، یا صاحب الزمان!
امروز، منم که غایبم و تو در لحظه لحظه های سوخته جانم، روشنی.
به موسیقی ندبه جمعه هایم گوش دار تا حرفا حرفِ نامِ خود را از من بشنوی، یا صاحب الزمان!
۹۰/۰۷/۰۱
----------------------
کى به پایان برسد درد، خدا مى داند
ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند
در سکوت شب هر کوچه این شهر خراب
گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند
مردم شهر همه منتظر یک نفرند
چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند
برگ ها طعمه بى غیرتى پاییزند
راز این مرثیه زرد خدا مى داند
خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست
شاید این است رهاورد، خدا مى داند
--------------------------------
خیلی خوب بود.
موفق باشی
یاعلی