...تو می آیی
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۱۵ ق.ظ
....تو می آیی،این تنها افسانه ای است که به حقیقت می پیوندد.این تنها قصه ای است که می شود باورش کرد وتنها امیدی است که در هستی،نومیدوار به جا مانده است . تو می آیی؛ شب یا روز فرقی نمی کند که به گاه آمدنت،خورشید و ماه،هر دو در آسمان،به تماشای «تو» ناگهان می ایستند نمی دانم کجای فصل ها،نمی دانم چه وقت ساعت ها...،اما می دانم زمان رسیدنت،هنگامه طلوع بی غروب است. من حتی رنگ پیراهنت را در آن لحظه مسرور دیدار حدس زده ام.حتی تلالو چشمان مقدست را تصور کرده ام.... تو می آیی و خواب خوش دسته جمعی زمین تعبیر می شود .
۹۱/۰۱/۱۰
بی نهایت زیبا بود.
---------
ای ناگهان تر از همه اتفاقها
پایان خوب قصه تلخ فراقها
یکجا زشوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترکها به طاقها
بی دستگیری ات به کجا راه می برم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها
باز آ، بهار من ! که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگ درختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر ! جلوه کن
تا کم شود ابهت پر طمطراقها
------------
موفق باشی
یاعلی