پدر !تو رفتی و ....
شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۱۰ ب.ظ
پدر !تو رفتی و ندیدی چروک بر چهره خورشید نشست و اشک در چشمان خسته نرگس.
تو رفتی و ندیدی رنگ از رخ بنفشه ها پرید و خون از جگر لاله ها سرازیر شد.
تو رفتی و ندیدی تسبیح فرشتگان رنگ غم گرفت و زمزمه آبی آسمان به خاکستری گرائید.
تو رفتی و ندیدی ترنم عارفانه باران به تاملی غمگنانه نشست.
تو رفتی و ندیدی درختان چه سبز گریستند و ماهیان چه غمگنانه سر بردامان دریا فرو بردند.
تو رفتی و ندیدی اشک چه رسوب سپیدی بر مژگان چمن گذاشت.
تو رفتی و ندیدی نخلها چه زود عصای پیری بر سر دست گرفتند و پیچکِ درد چه محکم بر ساقه وجود پیچید.
تو رفتی و ندیدی گیسوان بلند تاریخ چه شبانه به سپیدی نشست.
تو رفتی و ندیدی بغض در گلوی کوهها ترکید و دل سخت صخره ها لرزید.
تو رفتی و ندیدی آسمانیان بر ما زمینیان چه خرده ها نگرفتند و چه ملامت ها که نکردند.
تو رفتی و ندیدی رنگ از رخ بنفشه ها پرید و خون از جگر لاله ها سرازیر شد.
تو رفتی و ندیدی تسبیح فرشتگان رنگ غم گرفت و زمزمه آبی آسمان به خاکستری گرائید.
تو رفتی و ندیدی ترنم عارفانه باران به تاملی غمگنانه نشست.
تو رفتی و ندیدی درختان چه سبز گریستند و ماهیان چه غمگنانه سر بردامان دریا فرو بردند.
تو رفتی و ندیدی اشک چه رسوب سپیدی بر مژگان چمن گذاشت.
تو رفتی و ندیدی نخلها چه زود عصای پیری بر سر دست گرفتند و پیچکِ درد چه محکم بر ساقه وجود پیچید.
تو رفتی و ندیدی گیسوان بلند تاریخ چه شبانه به سپیدی نشست.
تو رفتی و ندیدی بغض در گلوی کوهها ترکید و دل سخت صخره ها لرزید.
تو رفتی و ندیدی آسمانیان بر ما زمینیان چه خرده ها نگرفتند و چه ملامت ها که نکردند.
۹۰/۰۵/۲۹