دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

نمی دانم کدام یک از همین جمعه هایی که مثل همه جمعه های پیش است، این سکوت سربی را که دارد شب و روزم را خفه می کند، خواهی شکست!
تو تنها صدایی هستی که می توانی آسمان را میان این همه پرنده بی آشیان تقسیم کنی. دلم می خواهد جوان شوم؛ درست به اندازه بهارهایی که در راهند. قلبم را برایت پست خواهم کرد تا برایت دسته دسته گل سرخ بیاورد.
به خودم قول داده ام که برایت شعر بگویم. شیرین تر از همه میوه های بهشتی. باران که می بارد، من روبه روی دلم می نشینم و با هم از غم ندیدن تو می گوییم.
۱۸ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
موعود می‌رسد، بی‌شک!
او وعده خداست!
اما...
آیا تو می‌رسى
هر روز سربلند
به وعده‌ای که می‌دهی او را
در عهد صبحگاه؟
انتظار منتظر، آدمی را بلندنظر می‌کند و بلندهمت. اگر دیدت بیش از خودت و مشکلاتت قد نمی‌دهد و همتت روزبه‌روز افزون نمی‌شود.
انتظار، ساکن و ساکت چشم به راه دوختن نیست. اگر منتظر موعودى، باید شور و گرمی انتظارش در رگ زندگی و روح بندگی‌ات هر لحظه جاری باشد.
امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف), مهربان‌تر از هرکس، برای بالیدن و پریدنت دعا می‌کند. تو نیز به رسم دوستی و مرام مردانگى, دست کم روزی یک‌بار برای سلامت و ظهورش دعا کن!
او،‌چهار فصل، منتظر بازگشت ماست. اما معلوم نیست ما منتظر آمدن کدام فصل پنجمیم که در آن بیدار شویم از این خواب سرد زمستانى؟
بیدار باش، هوشیار و زیرک!
شیطان بزرگ و شیطان کوچک بساط پهن کرده‌اند تا تو را، انتظارت را، و آرمان‌هایت را به بازی و بازیچه‌ای بخرند. هوشیار باش انتظارت رنگ نبازد.
وقتی او بیاید، ‌تو آن‌طور که هستى، دیده می‌شوی و آن‌قدر که استعداد دارى, کشف! اگر کمی زیرک باشى, به خاطر خودت و توانایی‌هایت هم که شده، برای آموزش دعا می‌کنى.
بی‌شک, می‌آید با 313 نفر که به حقیقت خود را ساخته‌اند! فکر می‌کنی جای تو در آن سپاه خودساخته و از خودگذشته کجاست؟

شک نکن که می‌آید, با 313 انسان که هم خودشان و هم زمینه فرجش را آن‌طور که سزاست, آماده کرده‌اند. نکند غافل بمانی و حسرت ثمره این روزهایت شود که: من هم می‌خواستم شروع کنم، من هم قصد داشتم بزرگ شوم،‌من هم می‌خواستم... می‌خواستم... آن وقت با تمام وجود درک می‌کنى:‌«انّ الانسان لفی خُسر....» ولی می‌شود تقدیر را جور دیگری رقم زد:‌»انّ الانسانَ لفی خُسر انَّ الذینَ آمنوا و عَمِلوا الصالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر؛ ایمان بیاور، به نیکی عمل کن و تا می‌توانی خودت و هم‌نوعانت را به عدالت و صبر دعوت کن.» آن وقت, تو دیگر از زیان‌کاران نخواهی بود.
اگر تو تنها جمعه‌ها انتظار آمدنش را ندبه می‌خوانى،‌او صبح و شام،‌در قنوت و سجده دعای بازگشت تو را ندبه می‌کند!
چه دست و دل‌بازی زیان‌بارى!‌حتی ذره‌ای حیفمان نمی‌آید تمام دارایی‌مان؛ عمرمان را در جایی غیر از خیمه امن و الهی صاحب عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خرج کنیم؟
عاقبت زمین و زمان،‌فردای آمدنی روزگار از آنِ ‌آدم‌هایی است که پرهیزکارند. آنها که تا قدرت دارند، پرهیز می‌کنند؛ پرهیز از هر چیز یا هر کس یا هرجایی که خط فاصله‌ایی است میان آنها و آسمان.
پرهیز خیلی هم سخت نیست. وقتی تو بدانی و باور داشته باشی که ریزبرنامه‌ها و رفتارهای زندگی‌ات را معصومی دلسوز ارزیابی می‌کند، برای دل بزرگ و مهربان او هم که شده, پرهیز خواهی کرد! امتحان کن.
۱۳ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
" لحظه‌های ناب زودگذرند و وقتی آن ها را از دست بدهید ، پشیمانی سودی ندارد و دیگر بر نمی‌گردند..."
۱۲ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
من ماه را دوست می دارم ....
شغل من این است که ساعتی پس از غروب ،
غروب سرخ ، غروب پرغم ،
یک غروب دیگر بی تو ،
بنشینم و آسمان را بنگرم ،
بنشینم و ماه را نظاره کنم .....
و من ماه را دوست می دارم ، نه به خاطر آن که زیباست
- که زیبایی او بسی کوچک است در برابر زیبایی تو -
بلکه او را دوست دارم ، از آنرو که در بسیاری از شبها تو را دیده است ...
تو را دیده است و البته خجل شده است ، که در برابر نور عظمت تو ،
چه ناچیز می درخشد 
و چه کوچک !
و چه بی نور !
و یقین می دانم که تو نیز ماه را دیده ای .
نیک باور دارم که تصویر ماه ، در چشم های زیبای تو نیز درخشیده است
و برای همین است که دوست دارم تمامی شبها ، خیره خیره ،
ماه را بنگرم تا تصویری که در چشم تو درخشیده است ، در چشم من
یعنی دیدگان مرد عاشق آشفته نیز بدرخشد !
بگذار واسطه ی بین من و تو ، همین ماه باشد تا من دل خوش کنم
به این که شاید
زمانی که به ماه می نگرم ، تو نیز در همان لحظه او را در حال نگریستن باشی
و آن وقت ، ما ، من و مولا ، هر دو در یک لحظه ، به یک چیز نگریسته ایم
و هردو در یک لحظه به ماه اندیشیده ایم ....
آه ! چه لذتی دارد این احساس نزدیک بودن به تو !
چه شوری دارد این حس ِ هم احساس شدن با تو !
بگذار واسطه بین من و تو همین ماه باشد
و بگذار تا من ، به این واسطه ی بین ما بگویم که چقدر در آرزوی توام!
که چقدر محتاج توام !
که چقدر فدایی تو ام !
که چقدر بی تو هیچ ام !
و چقدر بدون تو پوچ !
و چقدر .... !
آقای من !
بگو که آیا به دیدار عاشق دل سوخته ی خویش نمی آیی؟
و بگو که آیا می شود عاشقانه کسی را دوست داشت و در این آرزو نبود که
تصویری از او داشت؟
و بگو که من ، این شیدای دیوانه ی سرگشته ی تو ، چه کنم با این غم عظیم
که هیچ تصویری از تو ندارم ؟
پس بگذار که تنها یک نظر ، حقیقت ماه را نظاره کنم .
همان یک نظر مرا بس است .
من همان یک نگاه را ، هر روز هزار بار ، در ذهن خویش مرور خواهم کرد .
پس تنها یک نظر !
تنها یک نگاه !
برای یک لحظه !
برای قسمتی از لحظه ای !
آه ! چه کنم با دلی که تو را می خواهد ؟! 
چه کنم با قلبی که همه آتش است از دوری تو ؟!
چه کنم با چشمی که تشنه ی باران اشک است از جدایی تو؟!
چگونه خاموش باشم؟!
چگونه آرام گیرم؟!
چگونه آرامش یابم؟!
تو را به مهر !
تو را به دوستی !
تو را به خدا!
فقط یک نظر ....
تنها یک نگاه!
۱۲ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)

این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع) . . .

۱۰ مرداد ۹۰ ، ۱۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

متولد اخرین شب شعبان و اولین سحر رمضانم
                                           در اوج شادمانی 
                                                           دلتنگم
                                                               دلتنگم
                                                                      دلتنگ...


۰۹ مرداد ۹۰ ، ۰۸:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
 پدرم گفته بود می آیی، شک نکردم، خودت قضاوت کن، بیا مرا که سال ها منتظرت بوده ام هدایت کن، دل من شور میزند آخر که مبادا دلت ز من تنگ است، درد دل هم نمی کنی با من، لطف کن لا اقل نصیحت کن، پدرم گفته بود بعد از من، تو نگهبان باغ ها هستی، باید این سیب ها به او برسند، منتظر باش، خوب دقت کن در بهاری که می رسد از راه، آخرین مرد می رسد ناگاه، نوگلم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن.
۰۷ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
خواب می بینم که تو آمده ای و شهر، ملتهب است.
خواب می بینم چون فرستاده حسین، پشت دری و من دربه رویت بسته ام.
خواب می بینم قفلی از گناه، بر در خانه ام زده اند.
خواب می بینم تو آمده ای و من روی سیاهم را در صندوقچه اندوخته های دنیایی ام پنهان کرده ام.
من خیلی وقت است که خواب می بینم؛ مولا، کمکم کن!


۰۵ مرداد ۹۰ ، ۲۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ابرها فرزندان دریایند و دریا فرزند آسمان؛ و بدین سان، در قاموس هستی، دریا، آیینه زمین است؛ در بی کرانه ترین لحظه های آفرینش.
ای ظهور دریایی! ای دریا! نگاهت آبی، کلماتت آسمانی، وسعتت دلگشا و موسیقی لطیف گام هایت عرفانی ترین آواها و نواها. دریا! نمی دانم با این واژه های زمینی، شایسته سرودنت هستم؟
نمی دانم این حروف خاکی که از کویر دلم برمی خیزد، سزاوار آسمانی وجود توهست؟

۰۱ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر