دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

امام مهدی(عج), مهربان‌تر از هرکس، برای بالیدن و پریدنت دعا می‌کند. تو نیز به رسم دوستی و مرام مردانگى, دست کم روزی یک‌بار برای سلامت و ظهورش دعا کن!
۲۶ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست...
غمِ «انتظار» روی تمام غم‌های عالم را سپید کرده!
ما برای آمدن تو دعا می‌کنیم تو برای دعای ما آمین بگو.
تو وعده محتوم خداوند هستی و خداوند «لایخلف المیعاد».
دلم گرفته برای تو و نمی‌دانم
که این غروب، غروب سه‌شنبه یا جمعه‌است؟


۲۵ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
حس می‌کنم گویا هزار سال است که دوستت داشته‌ام. انگار هزار سال است که به تو، به آمدنت دل بسته‌ام. انگار هزار سال است که خدا مرا به پای انتظار تو نشانده و هنوز تو را نیاورده است. آرى, به راستى, هزار سال است که تو را دوست دارم... که تو را دوست داریم... که برایت دل‌تنگیم... منتظریم و تنها آه می‌کشیم.. خسته می‌شویم، ناله می‌کنیم و سجاده‌ها تنها انتظارمان را می‌دانند و تسبیح‌ها و نذرها عمق درد ما را دیده‌اند و سه‌شنبه‌ها بی‌قرارترمان می‌کند و جمعه‌ها دل‌هایمان را به آتش می‌کشند. هر روزی که آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد یا شبیه بغض سه‌شنبه است یا پر از اندوه جمعه... .
۲۵ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
چه شبى است امشب خدایا! این بنده تو هیچگاه اینقدر بی‌تاب نبوده است. این دل و دست و پا هیچگاه اینقدر نلرزیده است. این اشک اینقدر مدام نباریده است. چه کنم با اینهمه تنهایى!
چند سال مگر از جاهلیت می‌گذرد؟ جاهلیتى که در آن شتر مقام داشت و زن ارزش نداشت. جاهلیتى که در آن دختر، ننگ بود و اسب، افتخار.
دخترى در مقابل قومى با این تفکر و بینش بایستد و یکه و تنها از حقیقت دفاع کند!
غریب بود خدا! غریب!
حیف است این جسم آسمانى در خاک. حیف است این پیکر ثریایى در ثرى. حیف است این وجود عرشى در فرش.
اما چه کنم که این سنت دست و پاگیر زمین است. از تبعات زندگى خاکى است.
عزیز دل! کسى که دل دارد بی‌یارى چشم و دست هم درد را می‌فهمد.
برخیزید دوستان! چه شبى است امشب خدایا! لا حول ولا قوه الا بالله.
برخیزید بر خواهرمان نماز بخوانیم، نماز آراممان مى کند، نماز تسلایمان می‌بخشد.
اى آقای من! دلم خون و خسته است و غصه‌ام دائم و پیوسته.
چه زود خدا میان ما جدایى انداخت. من از این فراق فقط به خدا می‌توانم شکایت کنم.
چه دردها که او در سینه داشت اما مجالى براى بروز نمی‌یافت ولى به تو خواهد گفت، بار دلش را پیش تو بر زمین خواهد گذاشت ولى نه محیا محجوب‌تر از آن است که دردهاى دلش را، حتى با تو بگوید، اما از او بخواه، سؤال کن، اصرار کن تا بگوید و خدا داورى خواهد کرد که او بهترین حاکمان است.
واى، واى از این مصیبت. چه می‌توان کردجز صبر. بهتر از صبر چیست در این وانفساى مصیبت
نَفْسى عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرات
یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرات یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرات


پرندة جان زندانى این آشیان تن شده است، اى کاش جان نیز همراه این ناله‌هاى جگرسوز در‌می‌آمد.
میان هر دو یار، روزى فرقتى هست، اما هیچ چیز به قدر جدایى تحملش مشکل نیست. هر چیز جز فراق، تحملش آسان است. اینکه من بلافاصله بعد از عزیزی، دوستی را از دست داده‌ام، خود دلیل بر این است که دوستى دوام ندارد.
اى اشک همیشه ببار! اى چشم هماره همراهى کن که غم از دست دادن دوست، غم یکى دو روز نیست، غم جاودانه است.
دوستى که هیچکس جاى او را در قلبمان پر نمی‌کند، یارى که از پیش چشم و کنار جسم رفته است اما از درون قلبمان هرگز.
خواهرم! چه سود که در کنار مزار تو نازنین بایستیم، بر تو سلام کنیم و با تو سخن بگویم وقتى پاسخى از تو نمی‌شنویم.
چه شده است ترا محیا جان که پاسخ نمی‌دهى؟ آیا سنت دوستى را فراموش کرده‌اى؟
۲۴ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
هنوز هم باور نمی کنم که خواهر زیبا سیرت مان را از دست دادیم

خواهرم شهادتت مبارک

امیدوارم با زهرای اطهر محشور باشی 

کاروان حسین زیاد دور نیست خوب نگاه کن به ان رسیدی


برای اطلاعات بیشتر به لینک مراجعه کنید

۲۴ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
امون بده !!
لیلای من یک خبری به مجنون بده.
من که مُردم .
پس اون چشاتو نشون بده.
دنیای من .
الهم العجل محیای محیای من.
ای وای من!
من واسه تو گریه میکنم تو برای من.
میگم عاشقم!
اما خودم بهتر میدونم که نالایقم.
کدوم عاشقی؟؟
من که همیشه برای تو آیینه دقم.
کجا عاشقم!
میگم مجنونم!
اما نماز اول وقتم را نمیخونم.
میگم مدیونم !
اما یه عکس حرم نیست رو دیوار خونم.


۲۲ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
کودکان آبادی ام، بر جاده نشسته اند و مردان مسجد، نمازشان را با خود به صحرا کشانده اند، التهاب تازه غیبت آخرین ستاره هر روز، تازه تر می شود. دیگر همه عجله دارند؛ حتی برای احوال پرسی، وقت ندارند. زمان هم عجله دارد؛ ولی به سراچه ظهورت نمی رسد. گفته ام بام کعبه را بپایند، گفته ام چشم از جاده ها برندارند.
۲۲ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
شاعر نیستم

                 اما

                     سرم را به واژه ها گرم میکنم

۲۱ مرداد ۹۰ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چگونه ما را تحمل می کنی؟!

آقا چگونه تحمل می کنی خاموشی هماره این قوم را؟!

چگونه تاب می آوری نسیان بی پایان قبیله انسان را؟!

با چه قدرتی، بار همراهی ما را بر دوش می کشی و از ما ناامید نمی شوی؟!

در ما چه دیده ای که هنوز ناامید نشده ای؟!

در ما چه یافته ای که سرپرستی مان را با صبورانه ترین تبسم ها، پذیرفته ای و با صمیمی ترین آغوش ها، دریافته ای؟!


۲۰ مرداد ۹۰ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو در پشت کدامین رنگین کمان پنهان شدهای که هیچ تلألؤ خیره کنندهای نمیتواند پیدایت کند؟
تو همچون رعد، بر سجاده برق، نماز میخوانی که اثرش همچون صاعقه، آرزوی دیدار عاشقانت را به خاکستر تبدیل می کند.
 تو انعکاس کدامین صفت خداوندى، که عاشقانت میان غیبت و ظهورت غوطه ورند؟!
تو چگونه در غیبت به سر میبری که همه منتظرانت تو را می شناسند؟!
 تو چگونه آشکاری که عاشقانت قامت معشوقشان را نمی بینند؟!
تو چگونه در غیبتی که عاشقانت با التماس در برابرت. آرزوی ظهورت را دارند؟!
تو چگونه در غیبتی که مظلومان، چشم به قیام تو بستهاند و داد از تو میخواهند؟!
تو چگونه در غیبتی که نیازمندان عاشقت، شفاعت از تو می خواهند؟!
 تو چگونه در غیبتی که عاشقانت، همچون پروانه، دیوانه وار گرد وجود تو میگردند، تا با آتش زدن وجودشان به تو رسند؟
تو چگونه در غیبتی که وقتی میرفتی نوید آمدنت را دادی و گفتی من و تو در مکه به هم میرسیم.
 هر روز و شب به امید آن روز رو به کعبه، خانه آرزوهایم، می ایستم و چشم به راهت، به افق نگاه می کنم و لحظه لحظه وجودم بی قرارتر از دیروز میشود. امروزم تشنه تر از دیروز و فردایم تشنه تر از امروز. به امید دیدارت میایستم و درتلألؤ خیره کننده نورها، تو را می جویم.
 می جویمت، می بویمت، ولی همچنان دل در آرزوی دیدارت میتپد و با هر تپش، یامهدى! یامهدى! میکند و میگوید: انتظار، انتظار سخت تر از جان کندن است.
 بیا که با آمدنت به پایت بوسه ها زنم و جای پایت را با عشقی که در دلم نهفته است، قاب بگیرم.
 بیا که با آمدنت تنهایی های عاشقانت را پایان دهی و عاشقانت را در این وادی تنها نگذارى، یامهدى!
شگفتا! که چه راز آشکاری در غیبتت نهفته است.
یاران راه صفا گم کرده اند.

۱۹ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر