چشمان به خون نشسته
جمعه, ۴ شهریور ۱۳۹۰، ۱۱:۵۶ ب.ظ
هر شب شماره ستارههای آسمان افزون میشود؛ چراکه اشکهای معصوم تو هر شب از چشمانت فرو میچکند و به آسمان میروند که تو هر شب، در انتهای هر روز رفته زمین, بر گناه بیشمار خاکیان گریه میکنی و هیچکس نمیداند که هر سپیده، سرخی آفتاب مشرق،سرخی چشمان به خون نشسته توست. چشمان خواب ندیدهای که نگران حال روزگارند و تکیده و غمگین برای انسان دعا میکنند. سحر آمده! برخیز!.... ستارهها را از گونههای خیست پاک کن. سجاده غمناکت را ببند و بگذار قدری بیارامد. چشمهای خستهات را،چشمهای شب تا سحر گریستهات را به شرق بدوز. بگذار از امواج مقدس نگاه تو خورشید جان بگیرد و طلوع کند. سیاهی عبایت را از روی سر شب بردار؛ بگذار هوا روشن شود.
۹۰/۰۶/۰۴