دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

من نمی دانم

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۳۳ ب.ظ
شب بود
شبی تاریک
وخفاشان در نخلستان ها در کمین خون
صدای اروند رود می گفت
ما پیروزیم
ترس از بمباران شیمیائی
ناله های دردناک
تاول پوست
من نمی دانم چرا ما آدم ها
فراموش کاریم
من نمی دانم کدام مادر
چشم بر قاب عکس عزیزی دارد
من نمی دانم خاک ایران
چرا فریاد نمی زند
شهیدان زنده اند
شاید من
گرفتار خودم یا گرفتار هوس هایم
یادم آمد آن روز
خون سرخی که می رفت با اروند رود
و بدن های پاره
من نمی دانم
چرا ما آدم ها مهربان نیستیم
گل را لگد مال می کنیم
و در عروسی خفاشان می رقصیم
من نمی دانم تاریخ کجایش
با غرور گفت که من ایرانی هستم.
من نمی دانم
کدام نامردی خود را به رنگ فرشتگان می سازد
یا که ابلیس در کدام لباس زیبا
بر ما لبخند خواهد زد.

نظرات  (۱)

من نمی دانم خاک ایران
چرا فریاد نمی زند
شهیدان زنده اند ... .
صدا هست، زمزمه های هست هنوز. من نمی دانم چرا ما آدم ها نمی شنویم..!
--------------------
بی نهایت قشنگ بود متنت. فوق العاده
موفق باشی
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی