دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

دل شکسته

«جانا چرا نگویی غیبت بس است دیگر؟» ««عجل علی ظهورک» مهدى! دلم شکسته»

احساس‌ها، همه بغض شد، اشک شد، جاری شد، ایام گذشت و ما منتظریم که به یک‌باره بگویى: جمعه را آذین ببندید؛ می‌آیم. کِی زمین چنین جمله‌ای را از خورشید خواهد شنید؟ ما منتظریم کی می‌آیى؟

آخرین مطالب

چشمهایت

چهارشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۰، ۱۰:۱۷ ق.ظ
وقتی که در درخشش چشمهایت خیره می شوم........ گاهی که آرامش یادت، دلم را ورق می زند و با تو در یک لحظه قدسی، تنهای تنها می شوم، دیگر رنجی نیست. رنج از آن لحظه هایی است که رو به کعبه تو ایستاده ام، به خاک بندگی تو سجده کرده ام و پریشانی ذهن در حوالی لات و عزا پرسه می زند.

رنج از آن لحظه هایی است که در آغوش رحمت تو، عصیان می کنم.
رنج از آن لحظه هایی است که تو مشتاقانه مرا به بندگی می خوانی و من گستاخانه سر باز می زنم.
رنج از همه این لحظه هاست که کم نبوده اند در این بیست سال .
و گاهی این رنج ها مرا درمانده ی شنیدن تو می کنند، محتاج صدایی که تسلایم بدهد برای باقی عمر، ادامه این زندگی. و آن وقت به کلیمی موسی رشک می برم، حسرت یک طور، یک آتش و یک لحظه جبرئیل در دلم له له می زند.

و بعد با خودم می گویم: موسی در کاخ فرعون، خدای کعبه را پرستید که تو در طواف حرم هم پیدایش نکردی. یادت هست که چه درمانده به آسمان خیره می شدی تا تردیدها را از مقابل چشمانت پس بزنی، اما نشد که موحد برگردی، نشد که پا از اسارت نعلین بیرون بکشی و هنوز در هراسی که مبادا عصایی که به امید اعجاز او رها کرده ای راه به جایی نبرد. با این همه، طور سینا طلب می کنی و به موسی رشک می بری؟!

نمی دانم چرا، ولی گاهی هوس می کنم فقط و فقط خدای من باشی تا با خیال راحت در حضورت زانو بزنم و رنج همه این سالها را روی شانه های صبور تو گریه کنم و تو تنها یک لبخند بزنی، یعنی همه را بخشیده ای.

و باز حسرت می برم به خلیل بودن ابراهیم، به اینکه هر چه تمنا از او بود اجابت کردی، حتی وقتی که خواست رستاخیز را به چشم ببیند. و بعد با خودم می گویم: ابراهیم آن روز فرزندش را به مسلخ عبودیت نبرده بود، که خودش را برده بود، او دلش را به قربانگاه عشق می برد تا در پای وصال تو سر ببرد و اسماعیل یک بهانه بود. بهانه ای که ابراهیم را به تو رساند و تو را از من می گیرد......

اسماعیل های من به قربانگاه تو نمی رسند. در درخشش چشمهایشان که خیره می شوم، از تو باز می مانم و نه خنجر، که من برای بریدن از خود کند می شوم. با این همه به گلستان ابراهیم غبطه می خورم، به معبد مریم رشک می برم و حتی به معراج رسول عشق.....
می دانم! گستاخ تر از این نمی شود بندگی کرد.

نظرات  (۳)

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم...

هر کس هم که می آید مسافر است می شکند .....

.هم نمازش را، هم دلم را ...

و می رود
سلام
پیک وحی است که در غار حرا می آید / به محمد ز خداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید / گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

بعثت رسول اکرم مبارک
عید بر شما مبارک
سلام دوست بزرگوار با پستی تحت عنوان «زینت عرش» به مناسبت« میلاد امام حسین(ع)» به روزم.
منتظر حضورتان هستم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی